آنیساآنیسا، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 11 روز سن داره

شیرینی زندگی ما

اولین هایم با دخترم....

من وبلاگم را دوست  دارم زیرا....

اینجا مینویسم برای دخترم آنیسا...

و: وابستگی هایم را مینویسم برای آنیسام...

ب: باورهایم را ثبت میکنم که فراموش نکنم روزی آنچه که باور داشتم...

ل: لمس میکنم با تمام وجود وجود آنیسامو ..

ا: از احساس مادرانه ام مینویسم و آنچه در من رشد میکند و هر روز زیباتر میشود...

گ: گاه و بی گاه مینویسم برای خودم و دخترکم از اعماق افکاراتم وخیالاتم...

م: من و بابات نویسنده وبلاگت هستیم و قهرمانش هم توئی...

سفرشمال فردای تولدت

سلام عزیز دلمممم فردای تولدت تصمیم گرفته بودیم بریم شمال با عمو جوادوخاله سمیراو محمد طاها (دوست بابا) واااای آنیسا کاش یکم بزرگتر بودیو این مسافرت همیشه یادت میموند خیلیییی خوب بود خیلی بهمون خوش گذشتو تو اصلا اذیتمون نکردی عشقم...اول رفتیم ساحل گیسوم اونجا که رسیدیم تو خواب بودی عزیزم بیدار شدی یکم اب بازی کردیم..بعدش رفتیم اونجایی که دعوت  بودیم بهشت بود خیییلی قشنگ و روویایی بود رفته بودیم ییلاق تالش بالای کوه روستای پونه خوار....وسط جنگل ....تو ارتفاع 1800متری از سطح دریا......وای آنیسا الان که دارم مینویسم به این فکر میکنم که کی دوباره میریم اونجا ....هوا خیلیییی خوب بود مامانی نه تنها ما حتی تو هم اصلا احساس خستگی نمیکردی ,الب...
20 مرداد 1393

تولد دو سالگیت مبارک دخترم

دخترم چقد زود 2سالت شد...!انقدر مست بودنتم که اصلا متوجه گذر زمان نمیشم....!! و بالاخره..... 2سال تمام شد... 6مرداد سالروز آمدنت بود کنار من... سالروزی که من مادر شدم... برای اولین بار... و مادر ماندم به لطف بودنت... به پاس بودنت و به پاس ماندنت... جشن گرفتیم این روز را... دوستتدارم عزیزم.... ...
20 مرداد 1393

آنیسام بزرگ شده...

سلااااام زندگیم مییییدونم خیلییییی دیر آپ کردم وبلاگتو .........ببخش مامانیو عزیزم .اما باور کن تقصیر توِِ هم هستتتت ماشالا... خیییییلیییی شیطون شدییی خیلی عزیزم روزا که وقتی بیداری اصلا فرصت نمیکنم بیام برات بنویسم .قبلنا هم که شبا مینوشتم واسه این بود که زود میخوابیدی...اما حالا مگه خواب داری تو دختر تا منو نخوابونی مگه میخوابی وروجکم, خوابتم میادا چشاتم بسته میشه اما فقط دوست داری شیطنت کنی تا هروقت ما بیدار باشیم توام بیدار میمونی حتی همین دیشب که شبه احیا بود با ما بیدار موندی ..... خداروشکر امشب زود خوابیدی اومدم تا ازکارای این چند وقتت و پیشرفتاتو بنویسم آنیسای من شیرین زبونیت دیوووونم میکنه وقتی حرف میزنی حتی اگه تو اوج اعصبانی...
27 تير 1393

بدون عنوان

دختر داشتن یعنی کمدی پر از دامن های رنگی چین چینی دختر داشتن یعنی اتاقی پر  از عروسکای ریزو درشت که هر وقت میری تو اتاق یه تیکه اش بره زیر پاتو نفست ببره دختر داشتن یعنی یه میز توالت بنفش پر از کش های رنگی رنگی دختر داشتن یعنی رنگ زندگیت صورتی و بنفش دختر داشتن یعنی پچ پچ های آخر شب مادرو دختری تو یه تخت کوچیک صورتی دختر داشتن یعنی لاک های رنگی رنگی دختر داشتن یعنی تتوهای رنگ به رنگ روی بازو دختر داشتن یعنی یه کلام عشق ازت ممنونم که دخترم شدی آنیسا   ...
21 ارديبهشت 1393

دومین عید دخترم

ارباب خودم سلام علیکم, ارباب خودم سرتو بالا کن, ارباب خودم منو نیگا کن, ارباب خودم لطفی به ما کن, ارباب خودم بزبز قندی, ارباب خودم چرا نمیخندی؟؟ انیسام چرا نمیخندیییی تو عکساااا   عزیز دل مامانی سال نو مبارک. ایشالا که امسالم با وجودتو مثل پارسال سال قشنگی میشه واسمون. فعلا همین عکسو دارم ازت بازم میامو عکس میزارم عشقم ...
3 فروردين 1393

چهار شنبه سوری

سلام دخترم امسال دومین چهارشنبه سوری بود که با هم بودیم بازم خدارو شکر که کنارمونی عزیزم  تو پارسال خیلی کوچولو بودی .اما امسال تعجب کرده بودی امشب بچه های محله و مرتضی وامیر حسین و....ترقه میترکوندن دوس داشتی ببینی شیطنتشونو  اما میترسیدی الهی قربونت بشم اخه همون موقع هم یاد گرفتی بگی ادیش (اتیش) میخواستم پیش آتیش ازت عکس بگیرم اما ترسیدم اخه خیلی شلوغ بود. اینم از عکسای چهار شنبه سوریت قشنگم   تو این عکس نزدیک آتیش بودی ببین تو چشات استرسو...عزیزممم   عزیزم سوختن غصه هات تو آتیش آرزومه............................ ...
28 اسفند 1392

چندتا از بازیگوشیهای دخترم

دخترم گفته بودم علاقه ی زیادی به پاشنه بلند داری این عکستم ببین من عاشق این عکستم   کفشای منو پوشیده بودی و گوشیه آتا جونم ازش گرفتی خیلی ریلکس راه میرفتیو با گوشی بازی میکردی. اگه از هر کفشی خوشت بیاد حتی مردونه بااااید هرطور شده پا بزنیو باهاش راه بری .گاهی وقتا به خاطر این رفتارات هاپو میشم اما واقعا کاری نمیتونم بکنم باید بپوشی.... یه کاره دیگه ای که بهش خیلی علاقه داری اینه که بشینی تو سبد لباسا واقعا لذت میبری     تو این عکس تلتو خودت زدی به سرت ببین چه خوشگل شدی...     ای جونم عاشقتممم مانیییی       ...
28 اسفند 1392

گوشواره آنیسا...

جوجوی من یادم رفته بود بنویسم  بالاخره گوشاتم سوراخ کردیم البته من حالاحالاها نمیخواستم این کارو بکنم اما خودت مجبورم کردی چون عاشق گوشواره شده بودی فقط دوس داشتی با گوشواره های من بازی کنی بعد اینکه گوشواره منو نشون میدادی دستتو میبردی سمت گوشتو میگفتی ادینا (آز اینا)انقد گفتی تا اینکه 6 اسفند آنه برد و گوشاتو سوراخ کرد.یکم اذیت شده بودی اما تا آنه برات کیک خریده بود اروم شده بودی دستش درد نکنه برات کیک و شمع  گرفته بود .عکساشو من ندارم اما حتما واست میزارم عزیزم اینم  عکس گوشواره هات ...
28 اسفند 1392

دختر 18 ماهه من

سلام عزیزم میدونم خیلی تنبلی کردم مامانی اما واقعا سرم شلوغ بود نمیرسیدم بیامو وبلاگتو آپ کنم... دیگه نمیزارم انقد به تاخیر بیافته عشقمممم عزیز دلم مامانی قربونت بشه که تو انقددد شیرین شدی عشقه من .روز به روز داری بزرگ میشی گاهی وقتا که نگات میکنم به این فکر میکنم که چه زود شدی 18 ماهه عزیزم به اینکه چیزی نمونده بشی 2 ساله باورم نمیشه که دارمت خدارو شکر که هستی عزیزم .ماشالا..دختر خوبی هستی اذیتم نمیکنی خیلی شیطون شدیا اما خوب شیرینی واسم عزیزدلمممم عشقم خیلی زرنگ شدی هرچی میگم سریع متوجه میشی اصلا نمیشه  دیگه گولت زد.دیگه همرو میشناسی دیگهه مثل سابق وقتی غریبه هارو میبینی وحشت نمیکنی. قربونه شیرین زبونیت عزیزم هر چی که بخوای ب...
4 اسفند 1392