این بار میخواهم از تو بگویم از تو که در کرانه عالم یگانه ای. از تو که به من عشق بخشیدی و آموختی دوست داشتن را.. پروردگار من.. آنگاه که نام تو را بر زبان می آورم ,لحظه های غبار زندگیم آکنده میشود از شمیم خوش بودنت! قلب بی تابم رنگ تو را میگیرد و وجودم سر شار از وجود توست! بی نیازترین.. آنگاه که دستم را بسوی تو دراز میکنم خوب میدانم معبود من شخاوتمند تر از آن است که لطافت دست یاریگرش را از من دریغ کند! مهربانم.... آن زمان که می ستایمت و با تو سخن میگویم,حس غروری متواضعانه مرا به تو میپیوندد... پیوندی ناگسستنی تر از پیوند ماه ومهر! زیباترین وجود... من از لطف تو زنده ام و لطف توست... هر نفسی که از سینه ام بیرون میاید! ...