آنیساآنیسا، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 24 روز سن داره

شیرینی زندگی ما

محرم 91

سلام دردونه ی مامان امسال اولین محرم زندگیته من همیشه دوست داشتم ببرمت مراسم شیر خوارگان حسینی..اینجا خواب بودی من لباساتو پوشوندم تا بریم , ببین چه ناز تو خواب میخندی...     خنده ات بهم آرامش میده  هیشه بخند عشقممم   اینجا از خواب بیدار شده بودی مامانی اینجا چه خبره؟؟؟   ...
30 مهر 1392

کادوها ی آنیسا

سلام دخملی این کادوهارو دایی امین و مرتضی برات گرفتن ,خیلی نازن دستشون درد نکنهه   اینارو مرتضی (پسر عموی مامانی)خریده برات از کیش   این کتابارم دایی امین برات گرفته مرسی دایی جونی خیلی دوست دارممممم         ...
30 مهر 1392

لالایی مادر

مادر دستی به گهواره دارد ودستی در دست خدا, آنگاه که مادر گهواره را تکان میدهد عرش خدا به لرزه در می آید و همه ی فرشتگان سکوت میکنند تا زیباترین سمفونی هستی را بشنوند: لالایی مادر     عاشق این عکستم مامانی . ...
30 مهر 1392

میخندی؟؟؟؟؟؟

  بخند عشقم ایشالا همیشه بخندی دختر پسر نمای منننن مامانی اینجا 7 صبح بودااا منم که خوابالوووو اما خوب خنده ات سرحالم کرد دوست دارم نفسمممم ...
30 مهر 1392

3 ماهه شدی عشقم

سلام مامانی روز به روز داری شیرینتر میشی منم وابسته تر عکس 3 ماهگیت شیرینم.....     قربونت برم عزیزم چه ناز خوابیدی اینجا عروسی بودیم  تو همش خوابیدی اما وقتی برگشتیم خونه دیگه خواب به چشات نیومد ببین خودتو ساعت 2 نصفه شبه...   بعععله........... ...
30 مهر 1392

برای آنیسام

عشق مامان 2 ماهه که پیشمونی یادم رفته همه ی غصه هام ,من تو رو دارم تو فرشته ی زمینی تو عشق مامان میخوام از خانومیت بگم اینکه چقد آرومی وای آنیسا وقتی تو چشات نگاه میکنم دیونه میشم ,,,صبحا همش خوابی شب که میشه چشاتو باز میکنی زل میزنی تو چشام اون وقته که میخوام قورتت بدممم اخه خیلی شیرینی عشقم, خیلی دوست دارم  و این احساسم هر روز داره بیشتر میشه آنیسام نمیخوام حتی چند لحظه هم ازم دور شی ,عاشقتم قشنگم..دوست دارم دمست دارم دوست دارم ...
30 مهر 1392

دختر که باشی...

دختر که باشی, نفس بابایی,لوس بابایی,عزیز دردونه ی بابایی,حتی اگه بهت نگه دستت رو میزاره روی چشماشو میگه :این توئی که به چشمای من سوی دیدن میدی , خلاصه در یک کلام نفس باباست....   ...
30 مهر 1392

لمس دستات بهم آرامش میده

اینجا تازه از بیمازستان رسیده بودیم ,دایی رامین گیر داده بود به دستاتو پاهات عجیب بود واسش که چرا انقد کوچیکه...دیگه نمیدونست تو با اون کوچیکیت همه دنیایه ی منی دخترم   قربونه دستای نازت عزیزه مامانننن   پاهاشو ای جونم مامانیییی وووییییی ماچ میخاددد       دایییی جون من خیلی کوشولوهم هنوز ارومتررر دایی میخواد آنیسا پیشی بشه دایییی ...
30 مهر 1392